زمان تقریبی مطالعه: 12 دقیقه

خیر و شر

خِیْر و شَر، از افسانه‌های مشهور، با موضوع مبارزۀ خیر و شر. 
این افسانه در فولکلور ایران، به‌جز «خیر و شر» (درویشیان، 4/ 441-444؛ تاکه‌هارا، 197-202؛ صرفی، 279-280)، با نامهای دیگری نیز آمده است، ازجمله: «مرد و نامرد» (میهن‌دوست، 114-117؛ جعفری، 37- 39)، «راه و نیمه (نیم) راه» (میهن‌دوست، 15-16؛ جعفری، 32-36)، «راه و بیراه» (میرکاظمی، 117-122؛ رحمانیان، 154-156؛ صرفی، 323-325)، «راست و ناراست» (جعفری، 40-44)، «ابوالشر و ابوالخیر» (عزیزی، 64-71)، «رفیق خوب و رفیق بـد» (بهرنگـی، 159-164؛ سـادات، 28- 29)، و «رفیـق نیمـه‌راه» (آذرشب، 64، 82). 
معروف‌ترین صورت ادبی این داستان در هفت‌پیکر نظامی گنجوی از زبان دختر پادشاه اقلیم ششم، یعنی بانوی گنبد صندلی، نقل شده است (نک‍‍‍ : دنبالۀ مقاله). بنا به دلایلی، روایت سغدی این حکایت به‌صورت کتبی موجود بوده است (پرتوی، 129-133)، اما چون متن سغدی افتادگی دارد، نمی‌توان وجود این داستان را در متون سغدی حتمی دانست.
این داستان در طبقه‌بندی آرنه ـ تامپسون، تیپ 613 محسوب می‌شود (ص 321؛ نیز نک‍‍ : مارتسلف، 136) و خلاصۀ آن از این قرار است: دو مسافر یا برادر در حین سفر تصمیم می‌گیرند که غذای خود را با هم تقسیم کنند. یکی از آن دو که مردی نیک‌نفس بوده، آنچه داشته است، با هم‌سفرش می‌خورد، اما رفیق ناجوانمردش از تقسیم‌کردن خوراک خود با او سر باز می‌زند و این دو با خشم از یکدیگر جدا می‌شوند؛ یا اینکه هم‌سفر نیک‌نفس مجبور می‌شود چشمهای خود را در ازای غذا یا آب به همراه ناجوانمرد خود ببخشد، اما آن مرد باز هم بدقولی می‌کند و به هم‌سفر خود چیزی نمی‌دهد، و او را در بیابان رها می‌کند و می‌رود. مرد نیک‌نفس که به «خیر» یا نامی شبیه به آن موسوم بوده، در مخفیگاهی، اسراری از برخی حیوانات وحشی، و یا از دیوی می‌شنود و می‌فهمد که: 1. موش یا موشهایی در آسیاب یا ساختمانی کهنه‌، گنجی از طلا دارند؛ 2. مغز سگ یا گوسفند سیاهی درمان درد دختر پادشاه یا حاکم شهر است؛ 3. محل دفن گنجی را فرا‌می‌گیرد؛ 4. به اسرار دیگری دست می‌یابد (نک‍‍ : تامپسون، N451.1، شنیدن تصادفی اسرار حیوانات یا دیوها از بالای درخت یا از مخفیگاه). با این دانسته‌ها، خیر (= مرد نیک‌نفس) طلای موشها را صاحب می‌شود، دختر شاه را درمان می‌کند، گنج را تصاحب می‌کند، و به حکومت می‌رسد. او پس از مدتی، به هم‌سفر شرور خود بر‌می‌خورد، در‌حالی‌که وی در شرایط سختی بوده است. خیر داستان زندگی خود را برای او می‌گوید. دراین‌حال، یکی از اطرافیان خیر ــ که معمولاً وزیر او ست ــ شر را می‌کشد؛ یا شر به طمع دست‌یافتن به ثروتی مشابه ثروت خیر، به همان خرابه‌ای که خیر اسرار را شنیده بوده، می‌رود، اما در آنجا به دست حیوانات به قتل می‌رسد.
این داستان در فولکلور بسیاری از کشورها دیده می‌شود و انواع آن نه‌تنها در خاورمیانه، بلکه در چین، تبت و بیشتر مناطق اروپا و آسیا یافت می‌شود، چنان‌که 11 (یا به قولی 22) روایت از آن هنوز در افواه مردم هند رواج دارد و روایتهای گوناگونی نیز در سیلان، اَنام، کره، و آفریقای شمالی و مرکزی جمع‌آوری شده است (نک‍ ‍: آرنه ـ تامپسون، همانجا). در ایران نیز به‌جز منابعی که نام بردیم، آیلرس در کتاب «هنر شفاهی خوانسار» روایاتی از این افسانه را آورده، که مارتسلف نام و نشان آنها را به دست داده است (نک‍‍‍ : همانجا).
معروف‌ترین روایت ادبی این داستان در ادبیات فارسی، چنان‌که گفتیم، روایتی ‌است با نام «داستان خیر و شر» که در هفت‌پیکر (ه‍ م) نظامی آمده است و خلاصۀ آن از این قرار است: دو رفیق به نامهای خیر و شر هم‌سفر می‌شوند. آنها در راه به بیابانی سوزان می‌رسند. در آنجا آب خیر تمام می‌شود، درحالی‌که شر مشکی از آب به همراه داشته است. خیر از همراه خود درخواست آب می‌کند، اما شر می‌گوید که آب را به بهای دو چشم وی به او خواهد فروخت. عاقبت، خیر از روی ناچاری، راضی می‌شود که شربتی آب به بهای دو چشم خود از شر بخرد؛ پس، شر او را به ضرب تیغ نابینا می‌کند، جواهراتش را می‌دزدد و در بیابان رهایش می‌کند. پس از مدتی، دختر زیبای صحراگردِ کُردی به خیر بر‌می‌خورد و او را از تشنگی نجات می‌دهد. هنگامی که پدر این دختر به چادر خود باز‌می‌گردد و خیر را در آن حال بد می‌بیند، دلش بر او می‌سوزد و نابینایی او را با برگ درختی سحرآمیز معالجـه می‌کند. این درخت دو شاخ داشته، کـه برگ یکی درمان کوری و برگ دیگری دوای بیماری صرع بوده است. خیر که بازیافتن بینایی خود را مدیون مرد کرد می‌داند، در خدمت او می‌ماند و پس از مدتی با دخترش ازدواج می‌کند. او هنگام کوچ از آن محل، قدری از برگهای آن درخت سحرآمیز را کنده، در انبانی به همراه خود می‌برد. آنها در راه به شهری می‌رسند که دختر پادشاه آن به بیماری صرع مبتلا بوده است. خیر دختر را با شربتی از برگ درخت سحرآمیز معالجه می‌کند؛ پس، شاهزاده‌خانم نیز به همسری او در‌می‌آید. بعدها دختر وزیر شهر هم که چشمانش در اثر بیماری آبله کور شده بود، به دست خیر معالجه می‌شود و او نیز با خیر پیوند زناشویی می‌بندد. سرانجام، پس از درگذشت شاه، خیر به جای او بر تخت می‌نشیند. پس از مدتی، خیر به‌طور تصادفی به رفیق ناجوانمردش برمی‌خورد. شر ابتدا هویت خود را انکار می‌کند، اما پس از اینکه خیر خودش را معرفی می‌کند، شر می‌گوید که آنچه از من سر زد، براساس سرشت شرّ من بوده است، تو نیز به‌مقتضای خیراندیشی خود با من رفتار کن: آن نگر کآسمان چابک‌سیر / نام من شر نهاد و نام تو خیر / / با من آن کن تو در چنین خطری / کآید از نام چون تو ناموری. اما مرد کرد دامدار ــ کسی که خیر را نجات داده بود ــ با شمشیر خود شر را می‌کشد (ص 123-134).
برخی از روایتهای شفاهی به‌شدت تحت تأثیر روایت نظامی هستند؛ مثلاً در روایتی کرمانی، شر ابتدا نام خود را انکار می‌کند، اما وقتی ملزم به اعتراف می‌گردد، استدلال می‌کند که نامش مبیّن طبیعت او ست (صرفی، 280). در روایت دیگری که از یک معلم نقل شده ــ که به همین سبب ممکن است کاملاً تحت تأثیر گونۀ ادبی داستان باشد ــ هم انکار نام و هم کشته‌شدن شر به دست وزیر خیر، مشابه روایت نظامی است (تاکه‌هارا، 197-199). 
سابقۀ تاریخی این داستان در متون، بسیار بلند است و روایات گوناگون آن در فرهنگهای مختلف جمع‌آوری شده است. از نظر ساختار، این داستان دو قسمت اصلی دارد: 
قسمت اول آن به کورشدن یکی از قهرمانان به دست دیگری می‌انجامد، اما سبب این کورشدن در روایات مختلف متفاوت است. به‌طورکلی، 3 علت برای کورشدن خیر به دست شر موجود است: 
اول اینکه دو قهرمان داستان که در برخی از روایات باهم نسبت برادری دارند، بر سر اینکه آیا راستی بهتر است یا نادرستی، وارد بحث می‌شوند و هریک از آن دو ادعا می‌کند که یکی از این دو خصوصیت بر دیگری برتری دارد؛ اما چون هیچ‌‌یک نمی‌تواند دیگری را قانع کند، قرار بر این می‌شود که شخص ثالثی را حَکَم قرار دهند؛ این شخص ثالث که با برادر یا دوستی که طرف‌دار نادرستی است، زدوبند دارد، به نفع همدست خودش رأی می‌دهد و آن‌که طرف‌دار درستی است، محکوم می‌شود و به جریمۀ این باخت اجازه می‌دهد که کورش کنند (تامپسون، تیپ N2. 3. 3: شرط‌بندی بر سر چشمان، N61: شرط‌بندی بر سر اینکه نادرستی بهتر از درستی است، S73.3: مرد برادر خودش را کور می‌کند). 
طبق برخی دیگر از گونه‌های این روایت، سبب کورشدن یکی از دو طرف این است که غذا یا آب او تمام می‌شود و چون از دوست یا برادرش تقاضای خوردنی و آب می‌کند، آن دیگری شرط می‌کند که آب یا غذا را به بهای دو چشم متقاضی به او بفروشد (نک‍ : همو، تیپ M225: دادن دو چشم به بهای غذا). روایت نظامی در هفت‌پیکر از این گروه است. 
علت سوم کورشدن یکی از دو شخصیت داستان این ‌است که دیگری در ثروت یا تاج‌و‌تخت او طمع، و برای تصاحب آن، او را به‌زور کور می‌کند. این روایت در مرزبان‌نامه (ه‍ م) تحت عنوان «داستان شهریار بابل با شهریار‌زاده» آمده (مرزبان بن رستم، 136-143)، و در فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء ابن‌عربشاه نیز که ترجمۀ عربی مرزبان‌نامه است، وارد شده است (نک‍‍‍ : جوهر، 98-102). بقیۀ داستان بسیار شبیه به روایات شفاهی پیش می‌رود.
قسمت دوم این داستان دربارۀ چگونگی شفایافتن مرد درستکار و نیز ازدواج وی با دختر پادشاه، یا وزیر، و سرانجام ملاقات دو همراه قدیم است.
این داستان، به‌سبب شیوع فوق‌العاده‌اش در متون ادبی و فرهنگ شفاهی اقوام مختلف، از دیرباز نظر دانشمندان را به خود جلب کرده است؛ تا جایی‌که نگارنده می‌داند، اولین مطالعۀ گسترده دربارۀ این داستان، پایان‌نامه‌ای در مقطع فوق‌لیسانس بود که در حدود سال 1915 یا 1916 م به راهنمایی فولکلوریست بنام فنلاندی، کارلا کرون، و به قلم یکی از دانشجویانش به نام لمپی کایلا نوشته شد. در همان اوقات، عالم بزرگ نروژی، رایدر کریستن‌سن، در 1915 م یک بررسی مقدماتی در باب این داستان، به زبان دانمارکی در مجلۀ «مطالعات دانمارکی» منتشر کرد و یک سال بعد هم یک تک‌نگاری در همین باب با عنوان «داستان دو هم‌سفر» به زبان انگلیسی در سری انتشارات FFC به شمارۀ 24 به چاپ رسانید. پس از او، آلبرت وِسِلسکی در کتاب عالمانه‌اش که با عنوان «افسانه‌های قرون وسطى» در 1925 م در برلین به چاپ رسید، روایات کتبی و ادبی این داستان را از کتابهای ادبی اروپایی آن دوران بیرون کشید و مورد بحث مستوفى قرار داد و نام و نشان بسیاری از منابع اروپایی این داستان را متذکر شد (نک‍‍ : ص 202-209). پس از او، کارلا کرون خود در 1931 م جزوه‌ای با عنوان «نظری بر نتایج برخی از مطالعات مربوط به قصص عامیانه» دربارۀ کتاب کریستن‌سن نوشت و برخی از نکات مربوط به این داستان را شرح داد؛ او در این جزوه با رأی کریستن‌سن که موطن اصلی این داستان را سرزمین هند دانسته بود، موافقت کرد (ص 68-74). 
دربارۀ انتساب این داستان به هند، فولکلوریست آمریکایی، تامپسون، نیز با آراء کرون و کریستن‌سن موافق است. همچنین دانشمند هلندی، میا ایرنه گرهارت، در 1963 م در کتابی با عنوان «هنر داستان‌سرایی»، و سپس در 1964 م در جزوۀ کوتاهی به نام «دو هم‌سفر: برخی داستانهای قرون وسطایی در باب موضوع خیر و شر»، روایت ادبی این داستان را در خمسۀ نظامی، هزار‌و‌یک‌شب و برخی از متون ادبی اروپایی مورد بر‌رسی قرار داد. نکتۀ جالب توجه این است که تمامی این متخصصان به این سبب که داستان خیر و شر در متون ادبی سنسکریت نظایری دارد، منشأ و خاستگاه این حکایت را هند یا آسیای شرقی می‌دانند.
اما مطالعات اخیر نشان داده است که قدیم‌ترین روایت کتبی شناخته‌شدۀ این داستان به دوران حکومت سلسلۀ نوزدهم از فرمان‌فرمایان مصر باستان در سدۀ 13 ق‌م باز‌می‌گردد (شامی، 261) و جدید‌ترین تک‌نگاری مربوط به این داستان، روایات گوناگون آن را در ادب مصر باستان به دست داده است. گروهی از متخصصان، این داستان را صورتی نمادین از کین‌کشی خدای مصری، هوروس، از عمویش، ست، به‌واسطۀ ریختن خون پدرش، اسیریس، می‌دانند (برونر تراوت، 262؛ «ادبیات ... »، 127؛ شامی، 262). شامی به شیوع زیاد این داستان در فولکلور مصر و شمال آفریقا اشاره دارد و متذکر می‌شود که بیش از 9 روایت از آن در 1980 م در مصر، و روایات دیگری در سودان و از میان قبایل بربر شمال آفریقا جمع‌آوری، و روایات مراکشی و تونسی آن نیز ثبت شده‌اند (ص 262-263؛ «داستانهای عامیانه ... »، 50-53؛ «داستانهای کلیمی ... »، 69-75)
بعید نیست که این داستان از فولکلور مصر و شمال آفریقا وارد داستانهای هزار‌و‌یک‌شب شده باشد (شامی، 263؛ شوون، V/ 15-17). به گزارش شوارتسباوم خلاصۀ روایت مصری بدین قرار است: خیر و شر دو برادر بودند. روزی خیر که برادر بزرگ‌تر بود، ظرفی برنجین از شر قرض می‌گیرد و چون ظرف را بازپس می‌آورد، شر به‌دروغ مدعی می‌شود که برادرش ظرف گران‌بهای او را دزدیده و به جای آن ظرفی بی‌ارزش برایش باز‌آورده است؛ سپس، برادر کوچک‌تر به غلو در باب آن ظرف می‌پردازد و کار به محاکمه در پیشگاه 9 قاضی آسمانی می‌کشد و ایشان به محکومیت خیر رأی می‌دهند؛ خیر را کور می‌کنند و به دربانی منزل شر می‌گمارند. پس از جاری‌شدن حکم، زنی که خیر نابینا را می‌بیند، دلش به حال او می‌سوزد و به ازدواج او در‌می‌آید. حاصل این ازدواج، پسری است که با زیرکی انتقام پدر کورش را از عموی بد‌طینتش می‌گیرد و موفق می‌شود که او را در محضر 9 داور آسمانی محکوم کند؛ قاضیان آسمانی دستور می‌دهند که دارایی شر از او گرفته، و به برادرش خیر داده شود و شر را هم کور کرده، به دربانی خیر بگمارند (نک‍ : شامی، 261-264). با توجه به این مطالب، متخصصان ریشۀ این داستان را مصری می‌دانند و معتقدند که روایت هندی متأثر از داستان مصری است (یاماناکا، 34-39).

مآخذ

آذرشب، حسین، افسانه‌های مردم کهکیلویه و بویراحمد، شیراز، 1379 ش؛ بهرنگی، صمد و بهروز دهقانی، افسانه‌های آذربایجان، تهران، 1379 ش؛ پرتوی، آناهیتا و زهره زرشناس، قصه‌هایی از سغد، تهران، 1389 ش؛ تاکه‌هارا، شین و احمد وکیلیان، افسانه‌های ایرانی، تهران، 1384 ش؛ جعفری (قنواتی)، محمد، قصه‌ها و افسانه‌هایی از گوشه‌وکنار ایران، تهران، 1386 ش؛ جوهر، حسن محمد، المقتبس من فاکهة الخلفاء و مفاکهة الظرفاء ابن‌عربشاه، قاهره، بی‌تا؛ درویشیان، علی‌اشرف و رضا خندان، فرهنگ افسانه‌های مردم ایران، تهران، 1379 ش؛ رحمانیان، داریوش، افسانه‌های لری، تهران، 1379 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، افسانه‌های دهستان اشکور، تهران، 1387 ش؛ صرفی، محمد‌رضا، افسانه‌های مردم کرمان، کرمان، 1387 ش؛ عزیزی بنی‌طـرف، یوسف و سلیمه فتوحی، افسانه‌های مردم عرب خوزستان، تهران، 1375 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مرزبان بن رستم، مرزبان‌نامه، ترجمۀ سعدالدین وراوینی، به کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران، 1363 ش؛ میرکاظمی، حسین، افسانه‌های شمال، تهران، 1372 ش؛ میهن‌دوست، محسن، باکره‌های پری‌زاد، تهران، 1378 ش؛ نظامی گنجوی، هفت‌پیکر، تهران، 1340 ش؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.